از شمارۀ

در آغوش عدم

دیگرنگاریiconدیگرنگاریicon

مرگ گریبان‌گیر تک‌تک ما خواهد شد. آیا راه چاره‌ای هست؟

نویسنده: مهدی عارفیان

زمان مطالعه:5 دقیقه

مرگ گریبان‌گیر تک‌تک ما خواهد شد. آیا راه چاره‌ای هست؟

مرگ گریبان‌گیر تک‌تک ما خواهد شد. آیا راه چاره‌ای هست؟

با وجود تمام پیش‌رفت‌های پزشکی‌مان، نرخ مرگ‌ومیر ثابت مانده است: یکی به ازای هر آدم. دوستم جیسون هربار از درس خواندن خسته می‌شد، این جمله را زیر لب تکرار می‌کرد. من و جیسون در دهه‌ی هشتاد دانشجوی پزشکی بودیم و شش سال صرف مطالعه‌ی تمام درد و رنج‌هایی کردیم که بدن انسان ممکن است تجربه کند. خط‌به‌خط کتاب‌های آسیب‌شناسی که با جزئیات تمام بیماری‌های انسانی را توصیف می‌کردند از بر بودیم. تعجبی هم ندارد که دانشجویان پزشکی افسرده می‌شوند. هر خط و خش و برآمدگی که روی بدن‌شان ببینند خاطره‌ی هزار بیماری را در ذهن‌شان زنده می‌کند.

 

جیسون با این حرفش همیشه به یادم می‌اندخت که در زندگی، بیماری و مرگ اجتناب‌ناپذیرند. اما به نظر می‌رسد که ما غربی‌ها با لجبازی تمام به دنبال انکار این حقیقت هستیم و سالانه میلیاردها دلار خرج افزودن روزهای انگشت‌شماری به سال‌های سال‌خوردگی‌مان می‌کنیم. منظورم را اشتباه برداشت نکنید. اگر خودم هم سرطان یا بیماری قلبی یا هر کدام از هزاران بیماری کشنده‌ای که در دانشگاه شناختم را بگیرم، هر درمانی که وجود داشته باشد را پی‌گیری می‌کنم، هر چقدر هم پرهزینه و شاید بی‌فایده باشند. بالاخره زندگی‌ام برایم ارزشمند است. برای من هم، مانند همه، زنده‌ماندن از هر چیزی مهم‌تر است. اما درست مثل بقیه‌ی آدم‌ها معمولاً تا زندگی‌ام در خطر نباشد خیلی به ارزش آن توجه نمی‌کنم.

 

در دوران دانشجویی، یکی از دوستانم که فلسفه می‌خواند، جستاری نوشت با نام «مرگ؛ آقای معلم». لب کلامش این بود که تفکر مداوم به اجتناب‌ناپذیری مرگ‌مان، بهترین راه برای لذت بردن از زندگی است. رابطه‌ی بین مرگ‌آگاهی و زندگی رضایت‌بخش از دغدغه‌های اصلی مارتین هایدگر بود. آثار این فیلسوف آلمانی بود که راه را برای ژان‌پل سارتر و دیگر متفکران هستی‌گرا باز کرد. هایدگر تأسف می‌خورد که مردم زندگی‌شان را با دنبال گله‌کردن تباه می‌کنند و هیچ‌وقت خودِ حقیقی‌شان را نمی‌یابند. البته هایدگر مرد عمل نبود و خودش به امید رسیدن به جاه و مقام به عضویت حزب نازی درآمد.

 

با این وجود، ایده‌های او تأثیر زیادی بر فیلسوف‌ها و هنرمندان و مذهبیون و متفکران دیگر داشت. هایدگر باور داشت که برداشت ارسطو از هستی، که دو هزار سال زیربنای تفکر غربی بود و نقش مهمی در شکل‌گیری علم‌گرایی داشت، در بنیادی‌ترین سطح، مشکل‌دار است. از نظر ارسطو، تمام هستی، از جمله آدم‌ها، چیزهایی قابل بررسی و دسته‌بندی هستند که مطالعه‌ی آن‌ها به افزایش درک ما از هستی کمک می‌کنند. اما هایدگر در کتابش «هستی و زمان» ادعا می‌کند قبل از این‌که شروع به بررسی و دسته‌بندی هستی کنیم باید به این سؤال پاسخ دهیم: چه چیزی یا چه کسی است که این سؤال‌ها را می‌پرسد؟ از نظر هایدگر، ما که هستی را زیر سؤال می‌بریم تفاوت بسیاری با دیگر مخلوقات داریم، مخلوقاتی مانند حیوانات و درختان و سنگ‌ها. او کلمه‌ی جدیدی برای این مخلوق بینا و پرسش‌گر ابداع کرد: وجودِ معنادار. او آدم را مجدد نام‌گذاری کرد زیرا باور داشت ما حساسیت‌مان به کلماتی مانند انسان و آدمیزاد را از دست داده‌ایم. این کلمات دیگر ما را در مورد وجود و آگاهی خودمان کنجکاو نمی‌کنند.

 

فلسفه‌ی هایدگر برای بسیاری جذاب و قابل توجه است؛ برای آدم‌هایی که علم را در توضیح هستی موجودی با وجدان و احساسات و آرزوها که زندگی زیبا و باارزش و اسرارآمیزش روزی به پایان می‌رسد، ناتوان می‌دانند. هایدگر باور داشت آگاهی ما از نابودی گریزناپذیرمان، برخلاف حیوانات و درختان و سنگ‌ها، ما را تشنه‌ی معنی و هدف و ارزش‌دادن به زندگی‌مان می‌کند. ده سال پیش مشخص شد به سرطان ملانوما مبتلا شده‌ام. خودم پزشک هستم و قدرت و سرعت مرگ‌آور این بیماری را خوب می‌شناسم. شانس آوردم که جراحی برای من کارساز بود. اما از یک لحاظ دیگر هم خوش‌شانس بودم. بیشتر از هر زمان دیگری به این آگاهی رسیدم که روزی خواهم مرد؛ اگر ملانوما کارم را تمام نکند، در نهایت چیز دیگری موفق می‌شود. از آن موقع زندگی‌ام بسیار شادتر بوده است. درک و پذیرش و آگاهی از مرگم به همان اندازه یا حتی بیشتر از پیش‌رفت‌های پزشکی در حالِ خوب من تأثیر گذاشته است. زیرا یادآوری همیشگی است برای این‌که از لحظه‌لحظه‌ی زندگی بهترین استفاده را ببریم.

 

بیشتر فلسفه‌های شرقی اهمیت آگاهی از مرگ در زندگی خوب را درک کرده‌اند. سیدارتا گوتاما، بزرگ‌ترین فیلسوف شرق، که با نام بودا در جهان ابدی شده است، اهمیت به‌خاطر داشتنِ پایان راه را درک کرده بود. او خواسته‌ها را ریشه‌ی تمام رنج‌ها می‌دانست و پیروانش را دعوت می‌کرد تا خیلی وابسته‌ی لذت‌های دنیوی نشوند و بر امور واقعاً مهم در زندگی تمرکز کنند. اموری همانند عشق‌ورزیدن و آرامش‌داشتن و در لحظه زندگی‌کردن.

 

آخرین گفته‌ی بودا به پیروانش این بود: «زوال، در همه‌چیز، مشروطِ ذاتی است. برای آزادی و رهایی خود، سخت بکوشید.» در حرفه‌ی پزشکی، هر روز شکنندگی بدن انسان را به چشم می‌بینم و می‌دانم که مرگ، در چند قدمی، در کمین است. می‌دانم که فقدان معنی و هدف می‌تواند زندگی پوچ و بیهوده‌ای ایجاد کند. آگاهی از مرگ قریب‌الوقوع‌مان و کوتاهی شیرین زندگی، ما را در جهت یافتن یا حتی خلق‌کردنِ معنی و مفهومی که با تمام وجود آرزویش را داریم، هدایت می‌کند.

مهدی عارفیان
مهدی عارفیان

برای خواندن مقالات بیش‌تر از این نویسنده ضربه بزنید.

instagram logotelegram logoemail logo

رونوشت پیوند

نظرات

عدد مقابل را در کادر وارد کنید

نظری ثبت نشده است.